بهزاد جانبهزاد جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بهزاد عشق بابایی

میلادامام حسن مجتبی

    هرسال نیمه ماه رمضان باباکمال جشن میگیره امسال توگل پسرهم بودی دیشب که شب میلادبودرفتیم خونه باباکمال برای افطاربعدازافطار مراسم جشن شروع شد   برای تومولودی تازگی داشت کلی دست زدی شیطونی کردی   بابچه هابازی کردی جشن خوبی بودخیلی خوش گذشت        ...
13 مرداد 1391

شیراز

روزدوم عیدبهزادکوچولو به همراه باباپرهام ومامان وباباجون ومامان جون وعموپوریاوزن عمورفتن به سمت شیراز خوش گذشت رفتیم شاه چراغ ودروازه قران وتخت جمشیدوهمه جاهای دیدینیش عزیزم اذیت نکردی                 ...
5 مرداد 1391

سفربه مشهد

گل قشنگم 25اردیبهشت همراه دایی شهاب وزن دایی وفاطمه زهرارفتیم مشهدخوش گذشت شایددایی اذیت شدبخاطراینکه باباجون سفارش کردمواظب تو باشیم که اذیت نشی دایی شهاب هم حواسش به ماومخصوصاتوفسقلی بودهرچندکه تووروجک دوبارموهای دخترش راکشیدی ...
5 مرداد 1391

افطارخونه مادرجون

افطارخونه مادرباباجون دعوت بودیم اماده شدیم به همراه باباجون ومامان جون رقتیم خونه مادرجون عموهاوعمه های باباپرهام اونجابودندعموپوریاوزن عمودیرترامدندمادرجون افطاری خیلی خوشمزه درست کرده بود باوجودتوگل پسر سایناومهر سامهمانی شلوغترشدان دوتاباهم توحیاط بازی میکردند  توهم  می خواستی بری توحیاط باانهابازی کنی باباجون کلاحواسش به توبودووقتی هم داخل بودی مامان جون باتوفسقلی بازی میکرد   ...
5 مرداد 1391

نی نی عمو پوریا

سلام این وبلاگه نی نی عمو پوریاست که هنوز به دنیا نیومده هنوزم جنسیتش معلوم نیست... چون اسمی واسش انتخاب نشده بهش میگیم خرزو خان و زن عمو سودی می نویسه حتما برید ببینیدش: www.nini-soudi.niniweblog.com   ...
4 مرداد 1391

عکسای بهزادی ما

این ٣ تا عکسی که میخوام از بهزادی  بذارم مال ٣ ماهگیشه که تو سفر قشم از گل باغمون گرفتیم و عکس آخری هم مال ٧ ماهگی شه که پاریز گرفتیم البته از این به بعد همراه هر خاطره ای که می نویسم عکس همونو میذارم ولی این ٤ تا عکس فقط واسه آشنایی بود با نی نی قشنگ ما ایشالا خوشتون بیاد: این همون عکسه که گفتم مال ٧ ماهگیشه که ایشالا فدای چشاش بشم :   تا دیدار بعدی بای. ...
3 مرداد 1391

شیطنت های بهزاد

امان ازدست تووروجک یک روزتو خونه گم شدی صدایت زدیم جواب نشنیدیم مامان رفت تواتاق خواب دیدرفتی داخل کمدولباسهارامی ریزی بیرون خونه باباجون ومامان جون هم که  میریم  کنارمیزتلویزیون میری وبه دکوریهادست میزنی مامان جون مجبورشده انهاراجمع کندباباجون که با کامپیوترکارمیکندمیری کنارش میخواهی خاموشش کندوبه توتوجه کندوروجک چون خیلی دوست دارن چیزی بهت نمیگن خونه عموپوریاهم سی دیهایش راازداخل کشوبیرون ریختی عموگفت بیایداین شیطون وبگیرید خ ونه باباجون وعزیزبامحمدمحمدی وفاطمه زهرابازی میکنی وقتی باباجون روزنامه میخواندمیری ازدستش بگیری وخودت بخونی باباجون میگه پسرکم تومی تونی بخون ...
3 مرداد 1391