آرایشگاه مامان
خدای مهربان توراشکرکه کودکی رادرآغوشم نهادی
تاباهربارنگریستن به اوتوراسپاس گویم
چندشب پیش که ازخونه بابامحموداومدیم خونمون
به بهزادگفتم مامان بیاتاموهایت راکوتاه کنم
نشست روی صندلیش وموهایش راکوتاه کردم
قربونش برم که خوشحال نشسته تاموهایش راکوتاه کنم
ببخشیدمامانی یادم رفت پیش بندکوتاهی ببندم
بعدازکوتاه کردن موهایش رفت تلویزیون روشن کرد
سی دی موردعلاقه اش رابرداشت وگذاشت روی دستگاه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی