سفراصفهان
سلام بازم سلاممممم
خوش بحال بهزاد کوچولوکه باباجون و
مامان جون به این مهربانی داره که میبرنش مسافرت
چهارشنبه شب راه افتادیم به سمت اصفهان
سحررسیدیم مسجد ابولفضل یزد
وایسادیم باباجون وعموپوریاکه رانندگی کرده بودنندکمی استراحت
کنندومخصوصازن عموسودابه کمی راه بره هم خودش
ونی نیش اذیت نشن
اخ اکه بفهمید که بهزادی چکار میکرد
اخه خوابشو زده بود و شارژ شده بود و اینقد اونجا شلوغ کاری
میکرد که باورتون نمیشه
همون ساعت اواز خوندنش گرفته بود و بالای سر مردم اواز میخوند
راه افتادیم نزدیک ظهر رسیدیم اصفهان رفتیم هتل
عصررفتیم سی سه پل بهزادداخل کالسکه خواب بود
وقتی بیدارشدمناظراطراف برایش جالب بودکلی عکس گرفتیم
روزجمعه رفتیم منارجنبان که اونجا هم واسش جالب بود
بعدشم رفتیم کلیساوانک که واقعا محله زیبا و ارو می بود
و اونجا هم بهزاد بازیگوشیش گل کرده بود
عصر رفتیم میدان نقش جهان بهزادکنارگلهاعکس گرفت
سواردرشکه شدخوشحال بودودست میزد البته یه کمی هم از اسبها
میترسید ومیگفت ت ر س {یعنی ترس}
اونجا صنایع دستیهای خوشکل اصفهان هم بود که بهزاد واسه خودش
میخواست انتخاب کنه و بخره اما خوابش گرفت و منصرف شد
شب هم رفتیم هتل که استراحت کنیم اما بهزاد کوچولوداخل اتاق
شیطونی میکردو
لباسهایش راازداخل ساکش بیرون میریخت
وقتی میرفتیم رستوران هتل برای نهاریه حوض اب کنار رستوران بود
پسرکوچولوهمش میگفت اپ اپ {یعنی اب}
اونجا عمو پوریا کلی مراقبش بود تا بهزاد چیزیش نشه
مرسی عمو پوریا
روزشنبه رفتیم موزه و داخل موزه تاریخی وطبیعی بهزادهرحیوانی
که میدیداونو نشون میداد و همش میگفت اوف
اما با شهامت کنار دایناسور می ایستادو ژست میگرفت{البته
از پشت حصار}
به شیشه میزدومیگفت توتو {یعنی پرنده}
بعد رفتیم چهل ستون
بعدازاون رفتیم مرکزخرید و کلی وسیله خریدیم
همه رابه کالسکه اویزکردیم بهزاددرحمل وسایل به ماکمک میکرد
عزیزم بعدشم خسته شدوخواب رفت
وقتی هم ازبیرون می امدیم همگی میرفتیم داخل اتاق
باباجون ومامان جون بابهزاد بازی میکردندپسرکوچولوخوشحال بود
سفرخیلی خوبی بودخوش گذشت امیدوارم به باباجون ومامان جون وعمو
پوریا و زن عمو درکناربهزادخوش گذشته باشه.